روزنامه اکسترا بلادت دانمارک جایزه سالانه ویکتور خود را امسال به شهروندان گمنام ایرانی که با کمک تویتر و یوتیوب موفق شدنداخبار ایران را علیرغم سانسور شدید به جهان بفرستند تقدیم میکند.
رژیم ایران علیرغم اینکه رای مردم رادر انتخابات سال گذشته دزدید ولی موفق نشد آرزوی تغییر در ایران را از آنان برباید. رژیم ایران همچنین موفق نشد صدای ایرانیان را خاموش کند.
اکسترا بلادت به همین منظوراز مهدی سحرخیز"انلی مهدی" و کلی گلنوش نیک نژاد مبتکر "دفتر تهران" دعوت کرده تا این جایزه را به نمایندگی از مردم شجاع ایران دریافت کنند.
مراسم توزیع جایزه ویکتور در روز سه شنبه ساعت دو بعد از ظهر 8 ژوئن در سالن کنفرانس روزنامه برگزار خواهد شد.
مهدی سحرخیز و کلی گلنوش از جمله کسانی هستند که توانستند علیرغم سانسور شدید و اخراج خبرنگاران خارجی از ایران پلی ارتباطی با ایران برقرار کنند تا اخبار ناآرامیهای ایران که توسط شهروندان ایرانی در خیابان تهیه میشد به گوش جهانیان برسد.
پل مدسن سردبیر روزنامه مینویسد" حقیقت را نمیتوان پوشاند. آرزوی ساختن دنیایی بهتر همچنان زنده است."
این جایزه همچنین ارج نهادن به وسائل ارتباط جمعی نوپا و جدید و اهمیت آنها برای رسیدن به دمکراسی است .
بعد از انتخابات ژوین سال پیش ارتشی سبز از ایرانیان در خیابانهای تهران به راه افتاده و جهانیان را از طریق تویتر و یوتیوب در جریان اتفاقات روزانه ایران قرار می دهد. این تنها راه عبور از سانسور شدیدی است که بر ایران حکمفرما است.
تویترهایی که از تهران فرستاده میشود نمونه یک روش جدید از خبرنگاری است که شهروندان عادی مجبور شده اند نقش خبرنگار و رسانه را بازی کنند چون خبرنگارن حرفه ای و رسانه های قانونی یا از کشور اخراج شده اند و یا رفتن آنها به خیابانها برای تهیه گزارش ممنوع شده است.
پل مدسن می افزاید:شهروندان گمنام تهرانی که از طریق یو تیوب و تویتر اخبار میفرستادند خوشبختانه هویت خود را مخفی نگه داشته اند ولی ما میخواهیم شجاعت آنان را بستاییم. متاسفانه این افراد به دلایل بسیار خوبی نمیتوانند خود در در یافت این جایزه شرکت کنند. خوشبختانه مهدی سحرخیز و کلی گلنوش نیک نژاد با دریافت این جایزه از طرف مردم ایران موافقت کرده اند
جایزه ویکتور از سال 1980 به خبرنگار, عکاس, نویسنده و یا کایکاتوریستی تعلق میگیرد که آثارش با روح و مصداق روزنامه نگاری انتقادی همخوانی دارد.
mandag den 31. maj 2010
lørdag den 22. maj 2010
مزدور برو گمشو: آکسیون بر علیه مسجد و مرکز فرهنگی جمهوری اسلامی در دانمارک
روز شنبه 22 مه جمعی 60-70 نفره از ایرانیان مقیم کپنهاگ آکسیونی اعتراضی در مقابل مسجد امام علی که توسط سفارت ایران در کپنهاگ خریده و اداره میشود بپا کردند.
آخوند خادمی از سال 2001 که ساختمان قدیمی این مسجد توسط سفیر سابق جمهوری اسلامی در دانمارک خریداری شده است امامت جمعه این مسجد را یه عهده داشته است و روابط نزدیکش با سفارت ایران بر هیچ کسی پوشیده نیست.
مسئولان مسجد تقاضای ساختن مسجدی بزرگ با 2 مناره بلند را از شهرداری کپنهاگ کرده اند و
در صورت تصویب نهایی شهرداری کپنهاگ در ماه آگوست, جمهوری اسلامی موفق خواهد شد یک مسجد به ارزش بیش از 10 ملیون دلار را در این محل بنا کند.
در هنگام برگزاری آکسیون سفارتیها و جیره خوران لبنانی, عراقی و افغانی آنها در جلوی درب ورودی مسجد جمع شده بودند و از تظاهر کنندگان عکس و فیلم میگرفتند.
فیلم کوتاهی از آکسیون
آخوند خادمی از سال 2001 که ساختمان قدیمی این مسجد توسط سفیر سابق جمهوری اسلامی در دانمارک خریداری شده است امامت جمعه این مسجد را یه عهده داشته است و روابط نزدیکش با سفارت ایران بر هیچ کسی پوشیده نیست.
مسئولان مسجد تقاضای ساختن مسجدی بزرگ با 2 مناره بلند را از شهرداری کپنهاگ کرده اند و
در صورت تصویب نهایی شهرداری کپنهاگ در ماه آگوست, جمهوری اسلامی موفق خواهد شد یک مسجد به ارزش بیش از 10 ملیون دلار را در این محل بنا کند.
در هنگام برگزاری آکسیون سفارتیها و جیره خوران لبنانی, عراقی و افغانی آنها در جلوی درب ورودی مسجد جمع شده بودند و از تظاهر کنندگان عکس و فیلم میگرفتند.
فیلم کوتاهی از آکسیون
tirsdag den 18. maj 2010
Aktion mod præstestyrets moske på Vibevej
Aktion mod præstestyrets moske på Vibevej
Du bliver hermed inviteret til vores aktion imod Imam Ali Moskeen på Vibevej.
Aktionens arrangør er Fællesinitiativet Nej til Irans prestigeprojekt, en græsrodsorganisation bestående af eksiliranere i Danmark.
Vores medlemmer har forskellige politiske tilhørsforhold og forskellige trosretninger, her iblandt muslimer, sofier, zoroastrer, kristne og ateister. Vores fælles bekymring som politiske flygtninge fra Iran er, at Imam Ali Moskeen bliver et spionage- og agitationscenter for terrorregimet i Iran og dermed en trussel imod demokratiske værdier her i Danmark.
Tilsvarende moskeer i andre byer som London og Hamborg er blevet brugt som spioncentre og har givet assistance til bl.a. terroraktioner og hvervning af nye medlemmer for ekstremistiske grupper. Præstestyrets terrorister har i de sidste 30 år likvideret over 200 eksiliranere i udlandet. Disse mord er sket i lande som Tyskland, Frankrig, Østrig, England og USA og...
Justitsministeriet og Efterretningstjenesten har sovet i timen, da de blåstemplede projektet, fordi det kom fra et godkendt trossamfund. De har undladt at undersøge, hvor de 40 millioner kr. til projektet egentlig kommer fra. Borgerrepræsentationen forsøger desværre at følge trop og prøver på at fremstille projektet som et harmløst og positivt kulturelt initiativ i det københavnske multinationale miljø. Projektet har overlevet to afstemninger af samme grund og skal til endelig afstemning efter sommerferien.
Foreningen bag Imam Ali Moskeen hedder Ahl-ul-Bayt, som har mindst 68 centre rundt om i verden. Vi har dokumentationer for at deres projekter får statsstøtte og bliver dirigeret fra Iran. Foreningen Ahl-ul-Beyt er bare en del af Irans store udvidelsespolitik.
Ahl-ul-Bayt-fondens navn står i Irans årsbudget, og foreningen er en del af en verdensomspændende missionærorganisation med Ayatollah Khamnei, Irans åndelige leder i spidsen. Andre ansvarlige for organisationen er bl.a. Irans præsident, Mahmoud Ahmadinejad og to af hans ministre. Et andet prominent medlem af Ahl-ul Bayt-bestyrelsen er Ali Akbar Valayati, Irans tidligere udenrigsminister igennem 16 år og eftersøgt af tysk højesteret via Interpol for at stå bag drabet på 4 kurdiske oppositionsledere i Berlin i 1992.
Fællesinitiativet ønsker med denne aktion at advare alle danske politikere om konsekvenserne af at bygge en stormoske i København. Samtidigt ønsker vi, at borgerne i Danmark og især i lokalområdet involverer sig i diskussionen af projektet.
Vi håber at borgerne i København og Nordvest møder op til vores fredelige aktion.
Tid: Lørdag d. 22. maj kl. 15-16
Sted: Vibevej 25-27, KBH NV
Kontakt: www.vibevej25.dk eller: Hussein Ferdowsipour :30251592 og Lilla: 41280793
Slogan: Nej til fascister! Nej til islamister! Nej til racister! Nej til terrorister!
torsdag den 13. maj 2010
تابلو سفارت در کپنهاگ در تصرف تظاهر کنندگان
اعتصاب فراگیر در مریوان
مردم انقلابي شهر مريوان متحدانه و سراسر در اعتصاب بسر مي برند. بر اساس خبري كه هم اكنون به دست ما رسيده است تمام اماكن كسب در پاساژهاي زاگرس، مولوي، ميلاد، مجتمع كردستان، پاساژهاي احمد نجار، حمه چاوا، حاجي ويسي، جاجي عمر، چهار راه اصلي بسوي آموزش و پرورش، شبرنگ به سمت دار سيران، خيابان حاكي، چهار راه بايوه به طرف ميدان استاديوم به كلي تعطيل است در بازار اورامي ها بيش از 80 درصد مغازه ها تعطيل مي باشد. فضلي شهر كاملا ميليتاريزه شده است و ماموران امنيتي و اماكن رژيم اقدام به فيلمبرداري از سطح شهر نموده اند.
onsdag den 12. maj 2010
من اگر برخیزم, تو اگر برخیزی, همه برمی خیزند
من اگر برخیزم, تو اگر برخیزی, همه برمی خیزند
بار دیگر کردستان در تدارک اعتصابی فراگیر در اعتراض به وحشیگری ها و قتل های سیاسی رژیم سرکوبگر ایران است.
فردا, پنجشنبه 13 مه با فراخوان فراگیر احزاب و سازمان های کرد, کردستان قهرمان پیام قاطعی را به مستبدان حاکم ایران خواهد فرستاد.
برای حمایت و ابراز همبستگی با اعتراض به حق مردم کردستان و انزجار از اعدام ها, ایرانیان مقیم کپنهاگ را به آکسیونی اعتراضی در مقابل سفارت ایران دعوت میکنیم.
زمان: پنجشنبه 13 مه ساعت: 15-16
مکان: مقابل سفارت ایران,
Svannemøllevej 48
Fordøm henrettelserne, støt Kurdistans genrealstrejke
Irans regime henrettede 5 politiske fanger i søndags. 4 af dem var Kurdere. Disse forbrydelser sker for at skabe angst og terrorstemning blandt et flertal af iranere, der er modstandere af præstestyret.
I den anledning har Politiske partier og menneskerettigheds organisationer inviteret til en dags generalstrejke i Kurdistan.
Flere Europæiske hovedstader og storbyer har kaldt eksiliranere til støttedemonstrationer og happeninger i samme dag.
I Danmark holder vi en demonstration:
Tid:Torsdag d. 13. maj kl. 15.00 til 16.00
Sted: Den iranske ambassade, Svannemøllevej 48
Mød op og vis din solidaritet til kurdiske befolkning
tirsdag den 11. maj 2010
تظاهرات در مقابل سفارت جمهوری اسلامی در کپنهاک همزمان با اعتصاب عمومی در کردستان ایران
تظاهرات در مقابل سفارت جمهوری اسلامی در کپنهاک
همزمان با اعتصاب عمومی در کردستان ایران
پنچشنبه ١٣ ماه مه از ساعت ١٥ تا ١٦
مکان: مقابل سفارت جمهوری اسلامی، Svanemøllevej 48
اعدام پنج نفر از زندانیان سیاسی به نامهای فرزاد کمانگر، علی حیدریان، فرهاد وکیلی، شیرین علم هولی، مهدی اسلامیان در روز ١٩ اردیبهشت موجی از خشم و نفرت و اعتراض را در میان مردم در ایران و بخصوص منطقه کردستان که چهار نفر از اعدام شدگان از آن منطقه هستند دامن زده است. حکومت اسلامی برای ایجاد وحشت بیشتر در میان مردم و نشان دادن توان خود برای خونریزیهای بیشتر دست به این جنایت زده است، اما این اعدامها نه موجب وحشت مردم، بلکه موجب برانگیخته شدن خشم و نفرت و گسترش دامنه اعتراضات شده است، بطوری که همه ( هم حکومت و هم مردم) منتظر شروع انفجار اعتراض توده ای هستند.
کومله ( سازمان کردستان حزب کمونیست ایران)، مردم کردستان ایران را به یک اعتصاب عمومی در روز پنج شنبه ٢٣ اردیبهشت فراخوانده است. سازمانهای سیاسی فعال در منطقه کردستان و همچنین فعالین سیاسی و اجتماعی در داخل ایران در منطقه کردستان از این فراخوان حمایت کرده اند و یا راسا، خود مردم را فراخوانده اند تا در روز پنج شنبه به اعتصاب عمومی بپیوندند.
ما ضمن حمایت از فراخوان کومله به اعتصاب عمومی در کردستان، همه ایرانیان آزادیخواه مقیم دانمارک را فرامیخوانیم تا در اعتراض به اعدامهای اخیر و همه اعدامها و سرکوبگریهای جمهوری اسلامی و در همبستگی با اعتصاب عمومی در کردستان در تظاهرات روز پنج شنبه در مقابل سفارت رژیم جمهوری اسلامی در کپنهاک شرکت کنند.
زنده باد جنبش آزادیخواهانه مردم ایران
مرگ بر دیکتاتور
نابود باد رژیم جمهوری اسلامی
کمیته همبستگی با مبارزات مردم ایران
http://www.iranfrihed.dk/
Etehad2009@gmail.com
شماره تلفن ٤٠٥٤٣٩٩٢ ٠٠٤٥
mandag den 10. maj 2010
تظاهرات در کپنهاگ در اعتراض به اعدام های ایران
امروز دوشنبه 10 می ایرانیان کپنهاگ با اجتماع در میدان مرکزی شهر تظاهراتی را در اعتراض به اعدام 5 زندانی سیاسی برگزار کردند. در این فیلم اشکان شاعر مبارز ایرانی یکی از شعرهایش را برای تظاهر کنندگان دکلمه میکند
søndag den 9. maj 2010
بزیر کشیدن پرچم سفارت جمهوری اسلامی در دانمارک در اعتراض به اعدام های دیروز
عکسی از پرچم به زیر کشیده سفارت در ژوئن 2009
ساعاتی بعد از نیمه شب سفارت و دفتر فرهنگی جمهوری اسلامی در کپنهاگ مورد آکسیون اعتراضی تعدادی از مخالفان رژیم جمهوری اسلامی قرار گرفت.
در این آکسیون معترضین به اعدام های دیروز به داخل حیاط سفارت ایران وارد شده و ضمن پایین کشیدن پرچم سفارت و شعارنویسی به اتوموبیل های نمره سیاسی سفارت هم خساراتی جدی وارد آوردند.
این چهارمین بار است که پرچم سفارت جمهوری اسلامی در سفارت کپنهاگ از جانب مخالفان به زیر کشیده می شود.
همچنین ساختمان دفتر فرهنگی سفارت هم که در نزدیکی سفارت قرار دارد بی نصیب نمانده و دیوارهای آن به شعار های مرگ بر دیکتاتور و زنده باد آزادی و مزین شد.
STOP MASSEHENRETTELSERNE I IRAN
I dag blev fem politiske fanger henrettet i Evin fængslet i Teheran.
Farzad Kamangar, Ali Heydarian, Farhad Vakili, Shirin Alam Houli og Mehdi Islamian var alle sammen samvittighedsfanger i præstestyrets fængsler. Deres advokater og offentligheden var ikke informeret om henrettelserne. Tre af sagerne var ifølge deres advokater til revurdering og den endelige afgørelse var ikke truffet endnu.
Disse henrettelser sker knap en uge efter at Irans selvvalgte præsident, Mahmoud Ahmadinejad i et interview i New York gentog sin påstand om at, der ikke fandtes politiske fanger i Iran!
Vi holder en aktion for at vise vores protest imod henrettelserne i Iran og kræver at alle politiske fanger bliver løsladt.
Tid: Mandag d.10 maj 2010 kl. 18.00
Sted: Rådhuspladsen
Arrangør : en gruppe politiske flygtninge fra Iran, Frit Iran, komiteen for politiske fanger i Iran, solidaritet med den iranske befolkning og The international committee for the defense of dervishes and students rights in iran
تظاهرات در اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی در ایران
تظاهرات در اعتراض به اعدام زندانیان سیاسی در ایران
میدان شهرداری کپنهاگ
دوشنبه ١٠ مه ساعت ١٨
رژیم جمهوری اسلامی امروز یکشنبه ٩ مه، ٥ نفر از زندانیان سیاسی به نامهای فرزاد کمانگر، علی حیدریان، مهدی اسلامیان، فرهاد وکیلی و شیرین علم هولی ر اعدام کرده است اتهامات واهی منتسب به این زندانیان همان اتهامات شناخته شده معمول در جمهوری اسلامی است که تحت شکنجه از آنها گرفته میشود و در شوهای تلویزیونی رژیم به نمایش گذاشته میشود. این اتهامات واهی شامل حال بیش از ١٠٠ هزار اعدامی سیاسی در ایران شده است. زندانیانی که در پاسخ به یک سوال که آیا جمهوری اسلامی را قبول دارید یا نه؟ و مسلمان هستید یا نه؟ اعدام شده اند. قتل عام چندین هزار از زندانیان سیاسی در شهریور سال ١٣٦٧ فقط یک نمونه از این نوع اعدامهای جمهوری اسلامی بوده است. جمهوری اسلامی همچنین ٦ نفر از زندانیان عادی را روز شنبه اعدام نموده است. همه این اعدامها در جمهوری اسلامی برای ایجاد ترس و وحشت در دل مردم و برای نشان دادن اقتدار رژیم صورت میگیرد.
اما "اقتدار" رژیم که با چوبه دار و گلوله و و زندان و شکنجه و تجاوز و ترور فراهم شده است در یکسال گذشته توسط جنبش اعتراضی مردم ایران فرو ریخته است. زندان و ترور و قتل و شکنجه و تجاوز و به گلوله بستن تظاهراتهای اعتراضی، دیگر نه ترس بلکه خشم و نفرت مردم را از رژیم بیشتر میکند و مردم را راسختر میسازد که برای پایان دادن به عمر رزیم به میدان بیایند. هم اکنون رژیم در وحشت از مردم در منطقه کردستان نیروهای نظامی و سرکوبگر خود را در آن منطقه به حالت آماده باش در آورده است. مردم جلوی این جنایات را خواهند گرفت.
ما از همه ایرانیان آزادیخواه ساکن دانمارک و مردم آزدیخواه و انساندوست دانمارکی میخواهیم که در اعتراض به اعدام ٥ نفر از زندانیان سیاسی و کل سیاست سرکوب رژیم جمهوری اسلامی در روز دوشنبه در میدان شهرداری کپنهاک گرد هم آیند و اعتراض خود را به اعدام زندانیان سیاسی در ایران اعلام کنند.
جمعی از ایرانیان مقیم دانمارک
fredag den 7. maj 2010
mandag den 3. maj 2010
پاسخ بهاره مقامی به سوالات مطرح شده در سایت بالاترین
سوال:
وقتي در اوج جنبش افرادي بودند كه رفتند مصاحبه كردند چطور بهاره مقامي نمي تونه مصاحبه كنه و شك همه ر برطرف كنه؟ اون داستان ليلا اون قدر شهواني است كه فقط از زبان بازجو هاي نا انسان مي تونه بر مياد. آيا شما باور مي كنيد زني مورد تجاوز جنسي قرار گرفته باشه و بعد بتونه همه جزئيات رو با اب و تاب تعريف كنه؟ آيا اين با عقل جور در مياد؟ اون جزياتي كه در نامه ليلا اومده چنان شهواني و مردانه است كه فقط مي تونه كار بازجوها باشه به قصد ترسوندن مردم.
پاسخ:
-در جواب هم وطنی كه دردنامه لیلا را شهوانی می داند تنها می توانم ابراز تأسف بكنم. چرا كه این همان نگاه متجاوز است كه از دیدن رنج و درد یك انسان به لذتی شهوانی می رسد و دست به تجاوز می زند. من شخصاً معتقدم مردی با روح و روانی سالم امكان ندارد كه با دیدن زنی (یا مردی) دربند و در حال ناله و فغان لذت ببرد و بتواند برای ادامه این لذت تا حد تجاوز و شكنجه جنسی پیش رود. لیلا دختری ساده و جنوب شهری، با همان لهجه جنوب شهری خودش دردنامه ای را نوشته بود كه مرا و بسیاری دیگر را تكان داد. این شاید حتی اولین نوشته او بود. با این حال من همان طور كه در وبلاگم هم گفته بودم با انواع محدودیت ها و كمبود امكانات امكان بررسی و تحقیق صحت و سقم نامه ی او و دیگران را ندارم. به آنها قول داده ام كه صدایشان را و فریادشان را و دردشان را به گوش همه برسانم، دیگر قضاوت را به خود شما هم وطنان واگذار می كنم. اگر كسانی هستند كه امكان تحقیق و بررسی دارند با من تماس بگیرند تا با اجازه خود نویسندگان دردنامه ها آنها را به هم معرفی كنم.
سوال:
جالب نيست همه اين دردنامه ها نزديك خرداد سر و كل شون پيدا مي شه؟
جالب نيست همه اينها از بلاگ هاي ناشناخته اولين بار پيدا مي شن؟
جالب نيست وبلاگ بهاره مقامي اولين بار موقعي شناخته مي شه كه ليلا (يعني نفر دوم) شناخته مي شه؟
بهاره مقامي تا قبل از اينكه بلاگش معرفي بشه ايميلي به كسي نداده بود. در نامه اش هم نبود. ليللا چطور بلاگ بهاره رو پيدا كرده؟
اون ماجراي هك هم بيشتر به مظلوم نمايي مي مونه براي واقعي تر كردن اين جريان. من شخصن نشنيده بودم بلاگر رو بشه هك كرد. بخصوص اون بلاگ بهاره كه معلوم بود كسي كه درستش كرده بيشتر از متوسط دانش مردم از html و تنظيمات بلاگ سر در مياره.
پاسخ:
اگر وبلاگ مرا حرفه ای می دانید از شما متشكرم، لطف دارید. وبلاگ مظلوم من كه ۶ پست بیشتر نداشت و كمتر از یك ماه از تولدش می گذشت، فقط یك صفحه سیاه بود و یك پوستر برای عنوان بلاگ. هنوز حتی نتوانسته بودم نوشته های آنرا با سمت راست صفحه میزان كنم (به جای سمت چپ كه مخصوص نوشتار لاتین است). هم وطنان زیادی پیشنهاد كرده اند كه در راه اندازی یك وبلاگ جدید كمكم كنند كه استقبال می كنم و به محض بهبودی نسبی دوباره نوشتن آن را از سر خواهم گرفت.
چرا نزدیك خرداد؟ نمی دانم، این یك اتفاق بود، روز ۱۲ فروردین، در اوج غم و غربت و تنهایی اینترنت شد سنگ صبور من. خودم هم هیچ فكر نمی كردم كه دردنامه ام به این وسعت منتشر شود و تا این حد از هم وطنانم پیام های محبت و حمایت دریافت كنم و در عمق افسردگی جانی دوباره بگیرم و به یك زندگی جدید برگردم. برای اطلاع خواننده ای كه سوال بالا را مطرح كرده باید بگویم كه به خیلی ها پیام فرستادم، از جمله همین سایت جهان زن، سایت خیلی از خبرگزاریهای رسمی از جمله صدای آمریكا، دویچه وله، بی بی سی، اكثر رادیو های ایرانی ، سایت فعالین سیاسی از جمله آقایان نوری زاده و سازگارا، مشیری، و همچنین گویا نیوز، رادیو زمانه و خیلی دیگر. به همه گفتم كه صدای ما را به گوش جهانیان برسانید. گفتم كه درد ما را نگذارید كه برای هیچ بوده باشد، آنرا آنقدر تكثیر كنید تا جهان صدای توحش حاكم بر ایران امروز را بشنود. در خود سایت بالاترین و خیلی سایت های دیگر فراخوان من برای دعوت سایر قربانیان به نوشتن سرگذشتشان منتشر شد و تعداد زیادی از ایمیلهای آنان به دستم رسید كه قصد انتشار همه را دارم. وبلاگ من با انتشار دردنامه ام شناخته شد و پس از آن مورد استقبال گروهی از هم وطنان قرار گرفت. حال كه آنرا هك كرده اند نوشته هایم را برای گروهی كه در لیست ایمیلهایم هستند می فرستم تا در همه جا از جمله سایت بالاترین منتشر كنند.
در پاسخ به اینكه مگر رئیس بسیج خودش مرتكب تجاوز می شود و در راستای افشای ماهیت هرزه و حریص این جماعت فقط یك یادآوری به شما می كنم. آیا یادتان رفته كه
سردار سرتیپ پاسدار رضا زارعی، رئیس پلیس استان تهران و مسئول مستقیم اجرای طرح مقابله با اراذل و اوباش چندی پیش در یك خانه فساد به همراه ۶ زن عریان دستگیر شد؟
سوال:
كل جريان به اين مي مونه كه عده اي دارند اين دردنامه هاي قلابي رو رواج مي دن تا هم تمام ماجراي تجاوز ها رو بي اعتبار كنند و هم مردم رو بترسونند. آيا مثبت دادن در عين شك داشتن ارزش اين رو داره كه تمام دستاورد هاي جنبش رو زير سوال ببريد؟
پاسخ:
من فكر می كنم كه بیان شكنجه ها و جنایات این حكومت سفاك نه تنها هم وطنان عزیز را نمی ترساند بلكه آنها را در مبارزه با ظلم این ظالمان راسخ تر و عزم آنان را جزم تر می كند. با این حال اگر اكثر هم وطنانم فكر می كنند كه سكوت و انكار بهتر از بیان حقایق و افشاگری است، من به احترام نظر آنان از این پس سكوت كامل اختیار می كنم. هنوز هم تعداد زیادی از سرگذشتهایی كه به دستم رسیده منتشر نشده است، پس اگر مایل به شنیدن این دردنامه ها نیستید لطفاً نظر خود را به اطلاع من برسانید. با تشكر از همكاری همه هم وطنان و به امید محاكمه شكنجه گران در ایرانی آزاد.
بهاره مقامی
روزنامه یولندز پوستن دانمارک: مبارزه فراگیر و همه جانبه برای خبرنگاران ایرانی
از: مونس بلیکا بی یِر گارد, رییس اتحادیه خبرنگاران دانمارک
مشکلات رسانه های ارتباط جمعی ایران ماه به ماه افزایش پیدا می کند و روزنامه نگاران محلی که جرئت می کنند مستقل و بدون وابستگی به ارگانی کار کنند متحمل ریسک بسیار بزرگی می شوند.
شریان اخبار رسانی در ایران کنترل می شود و رسانه های تازه بوجود آمده هم بلافاصله تحت کنترل و سانسور مقامات قرار می گیرند.
برای مبارزه با این اختناق, باید روی ایران فشار آورد, این فشار باید هم از طرف رسانه های آزاد هم از طرف دولت ها و یا کسان دیگری که میتوانند ایران را تحت فشار بگذارند وارد آید.
امروز هنگامی که خبر نگاران دنیا روز آزادی بیان و مطبوعات را برگزار می کنند, بیاد بیش از 50 خبر نگار ایرانی که هفته ها و ماه ها و در مواردی سالهاست در زندان های ایران تحت شکنجه هستند خواهند بود.
مطبوعات ایرانی گرفتار یک اختناق افزاینده شده اند. خبرنگاران و سردبیران تحت تعقیب قرار میگیرند, زندانی می شوند و در صورت اصرار بر ادامه حرفه خود به صورت مستقل در خطر شکنجه شدن قرار می گیرند.
بسیاری مجبور به فرار به کشورهای همجوار شده اند و تقاضای پناهندگی از کشورهای دیگر را کرده اند. اعتراضهای بین المللی نیز تا به حال از جانب حکومت ایران مسکوت گذاشته شده است.
برای همین فدراسیون بین المللی خبرنگاران امسال تصمیم گرفته است که مشخصأ روی آزادی بیان در ایران تمرکز داشته باشد.
این یک حرکت بین المللی است و در دانمارک ما تصمیم گرفته ایم دست به حرکت هایی در جهت همبستگی با خبرنگاران ایرانی بزنیم.
اتحادیه خبر نگاران دانمارک این ابتکار را با همکاری با موسسات مطبوعاتی دیگر از جمله اتحادیه روزنامه نگاران دانمارک و انجمن حمایت از مطبوعات جهانی به منظور حمایت از خبرنگاران ایرانی در داخل و خارج از کشور به عهده گرفته است.
در آینده ای نه چندان دور بهمراه همکاران بین المللی خود یک سری راه کارهای مشخصی با هدف بهتر کردن شرایط همکاران ایرانیمان که برای آزادی مطبوعات در ایران مبارزه می کنند ارائه خواهیم داد.
همزمان بااین ابتکار ما تلاش می کنیم که توجه عمومی و سیاسیون را بر روی تک تک زندانیان مطبوعاتی ایرانی جلب کنیم.
بسیاری از خبرنگاران و سردبیرانی که از ایران مجبور به فرار شده اند همچنان از طرف مقامات کشورشان مورد آزار, تعقیب و تهدید قرار می گیرند. همچنین بسیاری از این خبرنگاران برای گرفتن پناهندگی از کشورهای اروپایی دچار مشکل می شوند. باید این افراد بتوانند آزادانه در اروپا اقامت گزینند تا امکان ادامه حرفه خود برای افشای آنچه در ایران می گذرد را داشته باشند.
از همین جا من مصرانه از مقامات دانمارکی و ارگان های مربوطه بازار مشترک میخواهم که حداکثر توان خود رادر حل این مشکل بگذارند .
و در پایان, دولت دانمارک باید فشار خود را بر روی ایران افزایش داده و پیش شرط مذاکرات سیاسی با ایران را در گرو آزادی زندانیان سیاسی و احترام به حقوق بشر در این کشور بگذارد.
søndag den 2. maj 2010
Jo, Iran står bag Københavns ny moské
Jo, Iran står bag Københavns ny moské
Vi er bange for, at vores børn og unge vil blive hjernevaskede og misbrugt i det iranske, politiske korstog mod demokratiske værdier rundt om i verden
Af: Hussein Ferdowsipour
2. maj 2010 | Historik
Lagt på information.dk 2. maj 2010 kl. 18:10. Bragt i den trykte udgave 3. maj 2010 på side 20 i 1. sektion. Senest opdateret 2. maj 2010 kl. 19:49.
Opslag til denne artikel
Emneord: ideologi, islam, moskeer i Danmark, stormoské, venstrefløjen
Personer: Salman Rushdie
Organisationer: Hamas, Hizbollah
Steder: Iran, København
Torsdag den 21. april bragte Information et indlæg fra Ali Reza Jabbari, førstesekretær på den iranske ambassade, under overskriften ‘Grundløse beskyldninger om moske’. Indlægget var et svar på en artikel, som jeg havde skrevet en uge forinden i Information, hvori jeg på vegne af foreningen Frit Irangennemgik de tætte bånd mellem præstestyret i Iran og den stormoské, som netop er blevet blåstemplet for anden gang af Københavns Borgerrepræsentation.
Førstesekretær Ali Reza Jabbari bruger halvdelen af sit svar på at anklage >Frit Iran og undertegnede for at være medlemmer af MKO (Folkets Mojahedin, red.), en politisk organisation som står på amerikanernes terroristliste. Det er vrøvl. Vi har intet samarbejde med MKO.
Ali Reza Jabbari er også meget vred over vores beskyldninger mod den iranske stat for at have været involveret i terroristisk virksomhed. Det får førstesekretæren til at komme med denne direkte opfordring til de danske medier om at »høre op med at formidle disse latterlige stereotyper om Iran«.
Medierne må naturligvis svare for sig. Men virkeligheden, som jeg ser den, er, at Irans regime, siden præsterne overtog magten i 1979, har brugt terror som en del af sin udvidelses- og udslettelsespolitik. Eksempelvis er over 200 eksiliranere blevet dræbt af præstestyrets agenter i udlandet, heriblandt >afhoppede generaler, oppositionsledere, intellektuelle, stand-up-komikere, skue-spillere osv. Derudover har præstestyret været involveret i terroraktioner i Afghanistan og >Irak - og i Libanon og Saudi Arabien, hvor flere hundrede amerikanske marinesoldater er blevet dræbt af statsdirigerede bilbomber, ligesom den iranske stat stod bag kidnapninger af udenlandske medborgere i Libanon i 80’erne og 90’erne. Ayatollah Khomeinis fatwa mod Salman Rushdies er stadigvæk gældende, og to af hans udgivere i Japan og Italien er blevet myrdet, mens den norske udgiver var mere heldig og slap levende fra et attentatforsøg i Oslo.
Den iranske stats rolle i disse mord og mordforsøg er veldokumentet, og flere af gerningsmændene, med tilknytning til præstestyret, sidder stadig bag tremmer i bla. Tyskland og Frankrig. >
Faktum er >
I sit indlæg afviser Ali Reza Jabbari fuldstændigt, at Iran skulle være involveret i den kommende Imam Ali-moské, uden at han dog forholder sig til de fakta, der entydigt peger på ambassadens aktive engagement. I stedet nøjes førstesekretæren med at fremsætte en række påstande, hvoraf et par stykker formentligt er på grænsen af danske injurielovgivning. Fred være med dem.
Sagens substans er:
- At den iranske ambassade ejer grunden, som moskeen skal bygges på. Den tidligere iranske ambassadør har skrevet under på pantebrevene i 2001, og der har ikke været noget ejerskifte siden.
- At Ahl-ul Beyt-fonden, som står for organiseringen af moskeperojektet, er en iransk opfundet fond, der bliver direkte ledet af ayatollah Ali Khamnei, Irans åndelige leder, og hans nærmeste rådgivere. Ahl-ul Beyts bestyrelsesformand, Hojat ah Islam, Mohammad Hassan Akhtari er tidligere iransk ambassadør i Syrien og i øvrigt holocaustnægter.
- At langt de fleste midler til moskebyggeriet skal komme direkte eller indirekte fra den iranske stat.
Click here
Førstesekretær Ali Reza Jabbari afviser godt nok i sit indlæg, at den islamiske republik står bag finansieringen af moskeen og henviser til, at de 50 millioner kroner, som moskeen er budgetteret til, skal komme fra en indsamling blandt herboende muslimer samt private velgørenhedsorganisationer i Iran. Men indtil nu har indsamlingen i Danmark, ifølge Politiken 23. april, skaffet omkring 400.000 kroner. Resten skal altså, ifølge førstesekretæren, komme fra det, han kalder ‘private fonde’. Han glemmer bare at fortælle, at Iran ikke tillader uafhængige ngo’er, men at de fonde eller organisationer, som han tænker på, er tæt knyttede til præstestyret og en integreret del af den udvidelsespolitik, hvorefter regimet målrettet eksporterer sin ekstreme ideologi.
- At de meget få iranere, der bruger den allerede eksisterende moskes facilititer næsten udelukkende er folk med tilknytning til ambassaden. Resten af brugere består af især irakiske, libanisiske og afghanske shiamuslimer, med direkte tilknytning til Irans præstestyre eller til fundamentalistiske og Iran-støttede organisationer som Hizbollah og Hamas.
Vores bekymring er ikke så meget disse yderliggående personers tilstedeværelse i Danmark, eftersom de er så få. Vi er meget mere bange for, at vores børn og unge vil blive hjernevaskede, omskolede og misbrugt i det politiske korstog mod sekulære og demokratiske værdier rundt om i verden. >Og vi frygter, at vores børn vil være ekstra modtagelige på grund af den fremmedfjendtlige atmosfære, der dominerer dele af den danske offentlighed.
Førstesekretæren slutter i øvrigt af med en engageret opfordring til danske politikere: De bør tage til Iran, skriver han, fordi det »kunne lære dem en ting eller to om religiøs tolerance (…)«
Jeg håber virkelig, at danske politikere - og især dem på venstrefløjen, som har valgt at støtte moskeen med henvisning til tolerance og mangfoldighed (ja, suk) - tager invitationen fra førstesekretæren alvorligt.
Så kære socialister, søg straks om visum - jeg ville gerne se, om nogen af jer vil få tilladelse til at rejse ind i mit gamle fædreland! >
Hussein Ferdowsipour er freelancejournalist
شناسایی حسین طائب به جرم تجاوز جنسی به تظاهر کنندگان :بهاره مقامی
در بلندای اندیشه و در اندیشه ای بلند بود كه حافظ گفت آن یار كز او گشت سر دار بلند...جرمش این بود كه اسرار هویدا می كرد. حال پس از گذشت صدها سال از این اوج به چونان حضیضی رسیده ایم كه رئیس دولتمان - كه باید دولتمرد باشد - مخالفین را بزغاله می خواند و گویندگان اسرار را نه تنها بر سر دار سربلند نمی كند، كه در كنج سردابه ها و دخمه های ننگین حرص و هوس به داغی می آلاید كه دیگر سری برای بلند كردن باقی نمی ماند. سر می ماند، اما جان گویی كه از درون جسم رخت بر بسته است. حالا برای سر بلند كردن عبور از دیوار های سترگ فرهنگی پوسیده و متعصب لازم است. از همه سوی پیام های هم وطنانم را می شنوم كه می گویند بهاره سر بلند كن، آری، از بیرون گود گفتنش آسان است... همین پیام های روح بخش بود اما كه مرا به زندگی باز گرداند، زندگی قبلیم نه، یك زندگی جدید، با یك هدف جدید و برای فردایی جدید. نه تكرار وهم آلود قرنها تبعیض و استبداد و سركوب. جان اما دیگر برایم آنقدرها عزیز نیست، می دانم آنقدر فریادم تكثیر شده است كه خاموشی نمی پذیرد. در ماه هایی كه گذشت بارها آرزوی مرگ كردم، جانم را هم اگر بگیرند به آرزویم رسانده اند، پس می گویم، می گویم چرا كه من دیگر شكست ناپذیرم، تبدیل به صدایی شده ام كه از هزاران حنجره فریاد می شود، هم میهنم، پروازم را به خاطر بسپار. از حسین می نویسم.
دقت كرده اید كه در فیلمها و سریالهای جمهوری اسلامی نام شخصیت جنایتكار و قاچاقچی فیلم همیشه كامبیز است، یا كورش یا جمشید؟ و در مقابل شخصیت مثبت و نجات دهنده همیشه حسین است، یا علی، یا محمد، ترجیحاً ملقب به حاجی و سید؟ در سرگذشت من اما نقشها جابجا شده بود، حسین قصه ی غصه ی من، مرا به گور عشق و امید هدایت كرد. گویی دری از درهای جهنم باز شده بود و موجودی كه انگار تجسم هر آنچه زشت و كریه است و منفور پا به جهان گذاشته بود. كوهی از نفرت و توحش كه در لباس مردی روحانی به نماز ایستاده بود، و دقایقی پس از پایان نماز در بستر خونین دختری هراسان به تجاوز نشسته... نامش را نمی دانستم، عكسش را كه در اینترنت دیدم او را شناختم، كابوس شبان و روزهایم را. صورت پوشیده از ریشش را و نفرین ابدی چشمهای هرزه اش را. عبای متعفن و خیس از عرق تابستانش را. حسین طائب را.
گفت دانشجوی كجایی؟ گفتم دانشجوی دانشگاه تربیت معلم بوده ام، حالا هم درسم تمام شده و كار می كنم، معلمم. گفت به دستور كی به خیابان آمدی؟ لیدرت كی بوده؟ گفتم هیچ كس، لیدر نداشتم. پاسخ دست سنگینش بود كه پشت سرم فرود آمد، صورتم خورد به میز مقابل و صدای دندانهایم را شنیدم كه ریخت توی دهنم. خودش ما ها را انتخاب كرده بود، من و هشت دختر دیگر را، از میان گروه ۳۰-۴۰ نفری بازداشت شدگان. نمی دانم بر چه اساسی انتخاب می كرد، هیچ كدام از ما فعال سیاسی نبودیم. ما را جدا كرد و برد به یك بند. گویا در زندان خیابان سئول در قرارگاه ثارالله بودیم، این را از روی شرح حال های دیگرانی كه آنجا بوده اند می گویم، چون همه ی ما را وقتی گرفتند چشم بند زدند و با ماشین های سیاه رنگی بردند. همین را می دانم كه در زیر زمین بودیم. بعد از حدود یك شبانه روز سرگردانی و بی خبری به بندمان آمد. آمد و یكی از ما را كه دختر زیبا و مهربانی به اسم مهسا بود همراه برد. تا بحال شده پرنده كوچكی را در دست بگیرید و ببینید كه قلبش چقدر تند می زند؟ قلب مهسا همان طور می طپید. فكر كردیم شاید می خواهند آزادش كنند، یا شاید خانواده اش آمده اند دنبالش، شاید وثیقه بگذارند و ببرندش. هیچ كس نمی دانست كه چه سرنوشتی در انتظار است. یكی از دختران همبند كه شوخ طبع و سر خوش بود سعی می كرد كه جوك بگوید و بقیه را بخنداند و حال و هوا را كمی عوض كند. همه اما از بی خبری و انتظار در عذاب بودند. ناگهان صدای ضجه جگرخراش مهسا بلند شد. صدای فریاد او آنقدر جانسوز بود كه همه ما را در جا میخكوب كرد. همه در سكوت و بهت و ناباوری به هم خیره شدند. رعب و وحشت بر تن همه مان سایه انداخته بود، دیگر كسی جوك نگفت، دیگر كسی نخندید، مهسا را دیگر ندیدم...
یادآوری این صحنه ها هنوز هم برای من سهمگین است، هنوز هم نگاه آخر او را به خاطر دارم، هنوز هم صدایش در گوشم می پیچد،با این حال در نهایت نا امیدی می نویسم مهسا جان، اگر هستی و این را می خوانی از خودت پیغامی بده. بگو كه هستی، بگو كه زنده ای.
حسین پس از اینكه بازجویی!! را تمام كرد مرا به دست دو زندانبان بی صبری كه دم در مراقب بودند سپارد تا آنها هم به من تفهیم اتهام كنند و محاكمه و حكم، همه را یك جا برگزار كرده باشند. چه بودم برایشان؟ غنیمت جنگی؟! اما كدام جنگ؟ واجب القتل؟! اما به كدامین جرم؟ مفسد فی الارض؟! برای معلمی؟ خس و خاشاك؟! آری، من خسی بودم در چشم تنگ نظر و متعصب و ذهن متوحش و هرزه ی آنان...
*****
دست در دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را كنیم آباد
یار و غمخوار یكدگر باشیم
تا بمانیم خرم و آزاد
شعری ساده و كودكانه، كه شاید باید بیشتر بخوانیمش.
یك سال پیش در چنین روزی وارد كلاس درس كه شدم بوی گل به استقبالم آمد. نوگلان كوچكم را دیدم كه هر یك شاخه گلی در دست داشتند و لبخندی به لب. در یك لحظه عالمی را سِیر كردم، آینده ی این ۳۲ غنچه ی زیبا را دیدم كه هر كدام برای خودشان دختر خانمی شده اند و شاهدی یا مادری یا مدیری. در همه وجودم لبخند شكفت و شادی غنچه كرد. این دومین سالی بود كه روز معلم را به عنوان یك معلم تجربه می كردم، و امسال سومین سال است...امسال اما كلاسم خالیست، از لبخند و غنچه و شكوفه خبری نیست. از خوابی شیرین برخاسته ام انگار، گلستان ایرانم را می بینم كه از سیاهی، به لجنزاری مانند است، ابرهای تباهی را می بینم كه جلوی نور مهرآمیز خورشید ایرانم را گرفته اند و به شهود و ادراك و آزادی اجازه عرض اندام نمی دهند... آری این دیار سخت به آموزگاران نیازمند است، چرا كه در نور معرفت است كه لجنزار رنگ می بازد و بهار شكوفه می كند.
بهاره مقامی
۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹
Abonner på:
Opslag (Atom)