fredag den 27. november 2009

دیکتاتور کوتوله, وعده ما کپنهاگ


,
کپنهاک را به کابوسی برای احمدی نژاد تبدیل کنیم
تماس با ما:
ژاله:004541144788
حسین: 004530251592
مصطفی:004540269395
kontakt@fritiran.dk
www.fritiran.dk

onsdag den 25. november 2009

فراخوان سراسری

اتحاد مبارزه پیروزی

فراخوان سراسری
محمود احمدی نماینده دست نشانده رژیم ایران قرار است از تاریخ 16 تا 18 ماه دسامبر در رأس هیاتی برای شرکت در کنفرانس سران کشورها در رابطه با محیط زیست به کپنهاگ مرکز دانمارک سفر کند. بهمین منظور انجمن آزاد ایران با هماهنگی با دیگر سازمانها و احزاب سیاسی و حقوق بشری ایرانی و بین المللی در تدارک برگزاری آکسیون های اعتراضی فراگیری در کپنهاگ می باشد.
شهر زیبای کپنهاگ در آن روزها میزبان بسیاری از سران کشورهای دنیا خواهد بود و به غیر از احمدی نژاد تعدادی از حامیان وی از جمله هوگو چاوز از ونزوئلا و مورالس از بولیوی نیز در این کنفرانس شرکت می کنند.
ما بدینوسیله از احزاب سیاسی, گروه های حقوق بشری , ایرانیان و دیگر مبارزان آزادی و دمکراسی سراسر اروپا دعوت میکنیم در این روزها به ما بپیوندند تا ندای آزادی خواهی ایرانیان را هر چه رساتر در این فرصت استثنایی و در حضور هزاران خبرنگار بین المللی که به همین منظور به کپنهاگ آمده اند به گوش جهانیان برسانیم.
انجمن آزاد ایران در تدارک تهیه محل هایی برای اسکان دادن مجانی و یا بسیار ارزان قیمت برای کسانی است که از شهر ها و کشورهای دیگر به ما می پیوندند.
همچنین از سایت ها و وبلاگ های خبری و آزادیخواه و مخالف جمهوری اسلامی نیز درخواست میشود در تبلیغات و ایده رسانی ما را یاری رسانند.
به ما بپیوندید تا ضمن حمایت از جنبش به پا خاسته مردم ایران, کپنهاک را به کابوسی برای احمدی نژاد تبدیل کنیم
تماس با ما:
ژاله:004541144788
حسین: 004530251592
004540269395 مصطفی:
kontakt@fritiran.dk
www.fritiran.dk

شعر آلزایمر هادي خرسندي






دلم میخواهد الزایمر بگیرم
که لبریز از فراموشی بمیرم

دلم خواهد ندانم در چه حالم؟
کجایم، در چه تاریخ و چه سالم؟

نخواهم حافظه چندان بپاید
که تاریخ و رقم یادم بیاید

به تاریخ هزار و سیصد و چند؟
ز لب هامان تبسم رفت و لبخند؟

به تاریخ هزار و سیصد و کی؟
بریدند از نیستان ناله زن نی؟

نخواهم سال ها را با شماره
که میسازم به ایما و اشاره

به سال یکهزار و سیصد و غم
اصول سرنوشتم شد فراهم

به سال یکهزار و سیصد و درد
مرا آینده سوی خود صدا کرد

گمانم در هزار و سیصد و هیچ
شدم پویای راه پیچ در پیچ

ندانم در هزار و سیصد و پوچ
به چه امید کردم از وطن کوچ

نمیخواهم به یاد آرم چه ها شد
که پی در پی وطن غرق بلا شد

چگونه در هزار و سیصد و نفت

خودم دیدم که جانم از بدن رفت

گرسنه بود ملت بر سر گنج
به سال یکهزار و سیصد و رنج

چه سالی رفت ملت در ته چاه
به تاریخ هزار و سیصد و شاه

به سال یکهزار و سیصد و دق
چه شد؟ تبعید شد دکتر مصدق

به تاریخ هزار و سیصد و زور
همه اسباب استبداد شد جور

به تاریخ هزار و سیصد و جهل
فریب ملتی آسان شد و سهل

به سال یکهزار و سیصد و باد
خودم توی خیابان میزدم داد

به سال یکهزار و سیصد و دین
به کشور خیمه زن شد دولت کین

چه سالی شیخ بر ما گشت پیروز
به تاریخ هزار و سیصد و ...گ



دلم خواهد فراموشی بگیرم
که در آفاق الزایمر بمیرم

بطوری گم کنم سررشته خویش
که یادی ناورم از کشته خویش

نه بشناسم هلال ماه نو را
نه خاطر آورم وقت درو را

اگر جنت دروغ هرچه دین است
فراموشی بهشت راستین است

mandag den 23. november 2009

حنا مخملباف جایزه اش را به امیر انتظام تقدیم کرد.


فیلم "روزهای سبز" حنا مخملباف برنده جایزه ویژه فستیوال "زنان جهان" آلمان شد.
وی هنگام دریافت جایزه گفت: "من 21 سال دارم و چهار سال دیگر 25 ساله می شوم. چرا در مورد عدد 25 حرف می زنم؟ نمی دانم، عدد 25 برای شما آیا معنایی دارد؟ شاید بعضی از شماها را به یاد سن تان بیندازد. اما عدد 25 برای من این معنا را دارد که این 25مین جایزه بین المللی است که می گیرم. ولی برای بعضی ها عدد 25 معنای 25 سال زندان در حکومت جمهوری اسلامی را دارد.
می خواهم این جایزه را با عشق و احترام کامل به "امیر انتظام" تقدیم کنم که 25 سال بی گناه در زندان های جمهوری اسلامی مقاومت کرد، یعنی بیشتر از عمر من. و اگر امروز من و نسل من می توانیم آزادی را فریاد بزنیم به خاطر وجود کسانی چون امیر انتظام است، که 25 سال در زندان های جمهوری اسلامی مقاومت کردند."

fredag den 20. november 2009

تقاضای اجرای قوانین قصاص در بالاترین بجای قوانین جاری قرون وسطایی مدل ژاپنی!





* تو جهنم یه مارایی هست که آدم از وحشتشون به اژدها پناه میبره(نقل به معنی از احادیث)
سومین باره که دوران محرومیت از بالاترین رو با سرافرازی!!! به اتمام میرسونم. هر دفعه به دلیلی متفاوت ولی با حکمی غیابی و مشابه, بسته شدن حسابم به مدت یک هفته.
بر سر اینکه "کسی که خربوزه میخوره حقشه که پای لرزش هم بشینه" حرفی نیست. مشکل بر سر تناسب جرم و میزان تنبیه است.
دفعه اول بدون هیچ گناهی و بخاطر اینکه سایت گویا نیوز در آدرس لینکاش گه گیجه گرفته بود و آدرس لینک با مطلب نمیخورد, یک هفته جریمه شدم و دو سه نامه اعتراضی با مدرک هم که برای مدیریت بالاترین فرستادم بی اثر ماند.
دفعه دوم به اتهام گذاشتن لینک در بخش نامناسب (یه احتمال زیاد گه گیجه گی این دفعه از خودم بوده) یک هفته حسابم بسته شد.
و این بار آخر هم بخاطر دادن منفی انتقامی به یک جوجه بسیجی که لینک فرستاده مرا بدون دلیل منطقی منفی داده بود یک هفته خماری کشیدم.
در ژاپن قدیم هم مثل همین بالاترین نو نهال خودمون قوانین جزایی بخصوصی برای متخلفین وجود نداشت و تنها دو نوع حکم بود, گناهکار و بیگناه.
بیگناه که آزاد بود و دنبال کار خود ولی مرتکبین جرم از هر نوعیش, از قاتل گرفته تا تخم مرغ دزد, به سیاه چالهای مخوف می افتادند و با رسیدن مناسبتی و یا جشنی در ملا عام گردن زده می شدند.

حالا اگه قانون چشم در برابر چشم قصاص(اونجور که در سایت دنباله به صورت خیلی کمرنگ وبندرت اجرا میشه) قرار بود در اینجا و در مورد خطا های من به اجرا در آد, اونوقت من به جای سه هفته محرومیت کامل از بالاترین باید برای خطای اول و دومم ضمن داشتن حق رأی و حق نظر از گذاشتن لینک محروم میشدم و در مورد سوم هم باید فقط از دادن رأی منفی محروم میشدم نه بسته شدن حساب به مدت یک هفته . حالا خودتان مقایسه کنید اگه راه حل سومی برا انتخاب هنوز نداشته باشین کدوم یک از این دو قانون رو عادلانه ترمیدونید؟
*به احتمال زیاد بعضی قدیمیا به این لینک اعتراض میکنن و میگن از این بحثها زیاد شده و دارم مظلوم نمایی میکنم. اگه هم اینطور باشه, بنظر من گوش شنوایی از طرف بالابرها نبوده تا قوانین متعادل تری برقرار کنند که دادِ منِ آشخور درنیاد. چون هنوزم که هنوزه همون آشه و همون کاسه.

onsdag den 11. november 2009

متن انگلیسی نامه احسان فتاحیان از زندان

نامه احسان فتاحیان از زندان به زبان انگلیسی رو امروز در بالاترین دیدم و مترجم آن خواسته بود که نامه در صورت داشتن اشکال ویرایش شود. دوست خبرنگار انگلیسی من با چشمانی گریان این نامه را ویرایش کرد, که در زیر می آید.
این متن را در هر کجای دنیا که هستید به آژانس های خبری و رسانه ای وانجمن های حقوق بشری کشورتانارسال کنید.
احسان هم جاودانه شد. روحش شاد




Ehsan Fattahian was executed today 11. nov 2009 by the Islamic Republic...



Ehsan Fattahians letter from prison three days before execution

The last ray of sun at sunset, is the path that I must take.
The sound of leaves under foot, tell me to let go, on the final road to freedom.

I have never feared death, even now when it is so close.
I can sense it , like an age-old friend of my land and of my people.
I write not of death, but of how such punishments could possibly restore justice and freedom, in a land where many seem so afraid of our collective destiny.
''We", the condemned, seek a better world, free of injustice. What is it "they" seek ?

I started life in city of Kermanshah, a city we consider grand, the birthplace of our civilization.
I soon felt the oppression to the depths of my existence. The cruelty, and the underlying reasons behind it, inspired in me, thousands of thoughts. But alas, the roads to justice were forever blocked, and the atmosphere so repressive that I could find no way to change things from the inside.
So I took another path"I became the pishmarg of Koomaleh, " as the everlasting temptation to find the identity I was deprived of drove me on. Although leaving my birthplace was difficult, I never cut ties with my childhood hometown. Every now and then I would go back to my first home to revisit old memories. On one such visit, "they" shattered my reminiscence. I was arrested and imprisoned.
And in that first moment, I realised my destiny. The tragic fate of my predecessors would await me too. False imprisonment, torture, closed trial, politically charged verdict, and finally death...

Let me say it more casually. Upon my arrest, in Kamyaran on29/4/87, after a few hours of being a "guest" at the information office, while handcuffed and blindfolded, a person who introduced himself as a deputy of the prosecutor started asking a series of unrelated questions that were full of false accusations. Such judicial questioning outside of courtroom is prohibited in the law, didn’t seem to matter.
This was the first of my numerous interrogation sessions.
That same night I was moved to the information office of Kurdestan province in city of Sanandaj. This is when my I experience deepened.
A dirty cell, unpleasant toilet, blankets that had probably not seen water in decades.
From that moment, my days and nights were spent in the interrogation offices, and lower hallway, where the extreme torture and beatings lasted a further three months.
During this time, my interrogators, probably in pursuit of promotion or some small pay raise, came up with ever more strange and false accusations, which they, more so than anyone must have known to be false.
They tried very hard to prove that I was involved in an armed attempt to overthrow the regime, yet the only charges they could pursure was my being a part of "Koomaleh", and of promoting against the regime. The first "shobe" of Islamic republic court in Sanandaj found me guilty of these charges and gave me 10 years sentence in exile in Ramhormoz prison. The government's political and bureaucratic structure always suffers from being centralized, but in this case they tried to de-centralize the judiciary and gave the powers to re-investigate, and appeal the sentences of political prisoners, even death penalties, to the appeal courts in Kurdestan province.
In this case the prosecutor, Mr. Kamyaran appealed the verdict by the first court, and the Kurdestan appeals court changed my verdict from 10 years in prison to death sentence, against the Islamic republic laws. According to section 258 of “Dadrasi Keyfari” law, an appeals court can increase the initial verdict only in the case that the initial verdict was less than minimum punishment for the crime. In my case, the crime was “Moharebeh” (animosity with God), which has the minimum punishment of one year sentence, and my verdict was a 10 year sentence in exile This was clearly above the minimum.
To compare my sentence to the minimum sentence for this crime, is to understand the unlawful and political nature of my death sentence.
I also have to mention that shortly before changing the verdict they transferred me from the main prison in Sanandaj to the interrogation office of the Information Department, and requested I do a video interview confessing to crimes I did not commit, and say things that I do not believe in. In spite of a lot of pressure I did not agree to do the video confession, and was told bluntly that they would change my verdict to death sentence. Which they shortly did, demonstrating how the courts follow forces outside the judiciary department. So should they be blamed??

A judge has been sworn to stay fair in every situation, at all times and towards every person and look at the world from the legal perspective.
Which judge in this doomed land can claim to have upheld his oath?
In my opinion the number of such judges is less than fingers on one hand. When the whole judicial system of Iran, on the suggestion of an interrogator (with no knowledge of legal matters), can, arrest, try, condemn, imprison and execute people, can we really blame the few judges of a province which has always repressed and discriminated against? Yes, this house is ruined from its foundations...

This is in spite of the fact that in my last visit with my prosecutor he admitted that the death sentence is unlawful, but for the second time they gave me the notice for carrying out the execution. Needless to say that this insistence on carrying a death sentence under any circumstance is the result of pressure from security and political forces from outside of the judiciary department. Said people look at life and death of political prisoners only from the point of view of their paychecks and political needs, nothing else matters to them other than their own goals, even if it is about the most fundamental right of other human beings, their right to live. Forget international laws, they completely disregard even their own laws and procedures.

But my last words: If in the minds of these rulers and oppressors my death will get rid of the “problem” called Kurdestan [the province], I should say, what an illusion. Neither my death nor the death of thousands like me will be remedy to this incurable pain and perhaps would even fuel this fire. Without a doubt, every death points to a new life.
Ehsan Fattahian
Sanandaj Central prison
17/8/1388
8. November 2009

مصباح یزدی : لواط و زنا با زندانی سیاسی به منظور اعتراف گیری توسط بازجو جایز است


مصباح یزدی : لواط و زنا با زندانی سیاسی به منظور اعتراف گیری توسط بازجو جایز است (88/5/21)
استاد تقی مصباح به همراه محمود احمدی نژاد شب قبل در کنار چاه جمکران واقع در حسینیه امام خامنه ای ( ص ) حاضر شد و به تعدادی از سوالات مجذوبین در ولایت جواب داد و بعضا فتوی صادر کرد . در زیر به برخی از سوالها و جوابها اشاره میشود . 1- آیا اعتراف گیری تحت فشار و شکنجه روحی و روانی و جسمی اعتبار اسلامی دارد ؟ ج - اعتراف گیری از ضد ولایت فقیه به هر شکلی جایز است/ 2- اعتراف گیری با استفاده از مواد مخدر و افیون و داروهای کدوئینه جایز است ؟ ج - اعتراف گیری از ضد ولایت مطلقه به هر شکلی جایز است . / 3- آیا بازجو میتواند به زندانی تجاوز جنسی کند تا اعتراف بگیرد ؟ ج - احتیاط واجب آن است که قبل از اینکار حتما وضو بگیرد و هنگام عمل ذکر گوید .اگرزندانی زن است هم از فرج و هم از دوبر دخول اشکال ندارد بهتر است در محل بازجویی کس دیگری نباشد . اما اگر زندانی مرد است احوط است در حضور دیگر باز جویان دخول صورت گیرد . / 4- اگر زن زندانی حامله شود تکلیف چیست ؟ یا آن فرزند حرامزاده است ؟ ج - فرزند ضعیفه ضد ولایت مطلقه فقیه مطابق نص قران مجید در هر صورت حرامزاده است چه توسط بازجو باردار شود چه توسط شوهرش . اما اگر بازجو فرزندی طفل متولد شده را گردن نهد ، بنابر احتیاط واجب طفل حلالزاده و شیعه اثنی عشری است . / 5- آیا تجاوز جنسی در زندان به مردها و پسران جوان لواط محسوب نمی شود ؟ خیر . چون زندانی بدون میل و رغبت به آن تن داده است . البته اگر جوان مفعول را خوشامده باشد احتیاط مستحب آن است که دیگر این عمل تکرار نگردد . / 6- تجاوز به دختران باکره در زندان چه حکمی دارد ؟ ج - اگر قرار است زن را اعدام کنند ، برای بازجو به اندازه یک حج تمتع واجب صواب دارد و به همان اندازه بر گناهان دختر افزوده میشود . اما اگر زندانی قرار نیست اعدام شود ، به اندازه زیارت کربلا برای بازجو صواب دارد ./

fredag den 6. november 2009

پسرم!فهميدي سياست چيست؟

يک روز يک پسر کوچولو که مي خواست انشاء بنويسه از پدرش مي پرسه: پدر جان !

لطفا براي من بگين سياست يعني چي !؟ پدرش فکر مي کنه و مي گه : بهترين راه اينه

که من براي تو يک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه سياست بشي ..

من حکومت هستم، چون همه چيز رو در خونه من تعيين مي کنم. مامانت جامعه هست، چون

کارهاي خونه رو اون اداره مي کنه.. کلفت مون ملت فقير و پا برهنه هست، چون از

صبح تا شب کار مي کنه و هيچي نداره.تو روشنفکري چون داري درس مي خوني و پسر

فهميده اي هستي. داداش کوچيکت هم که دو سالش هست، نسل آينده است.. اميدوارم

متوجه شده باشي که منظورم چي هست و فردا بتوني در اين مورد بيشتر فکر کني. پسر

کوچولو نصف شب با صداي برادرکوچيکش از خواب مي پره. مي ره به اتاق برادر کوچيکش

و مي بينه زيرشرو کثيف کرده و داره توي خرابي خودش دست و پا مي زنه. مي

ره توي اتاق خواب پدر و مادرش و مي بينه پدرش توي تخت نيست و مادرش به
خواب عميقي فرو رفته

و هر کار مي کنه مادرش از خواب بيدار نمي شه.. مي ره تو اتاق کلفت شون که اون

رو بيدار کنه، مي بينه باباش توي تخت کلفت شون خوابيده ......؟؟؟؟ . مي ره و

سرجاش مي خوابه و فردا صبح از خواب بيدار مي شه. فردا صبح باباش ازش مي پرسه:

پسرم!فهميدي سياست چيست؟ پسر مي گه: بله پدر، ديشب فهميدم که سياست چي هست.سياست

يعني اينکه حکومت، ترتيب ملت فقير و پا برهنه رو مي ده، درحالي که جامعه به

خواب عميقي فرورفته و روشنفکر هر کاري مي کنه نميتونه جامعه رو بيدار کنه، در

حالي که نسل آينده داره توي گه خودش دستو پا مي زنه

torsdag den 5. november 2009

یاد آوری تاریخ

سلطنت طلبان یا نژاد پرستان!


چهارشنبه 13 آبان روبروی سفارت روسیه


دیشب هم در تظاهرات 13 آبان که توسط انجمن ایران آزاد در کپنهاگ, پایتخت دانمارک ترتیب داده شده بودسلطنت طلبان به صورتی همامنگ و با پرچم های خود شرکت کرده بودند و سعی داشتند شعارهای خود را بر تظاهرات تحمیل کنند.
خارج از آنکه ابن افراد در تدارکات این جور آکسیونها هیچگونه کمک و همکاری با بقیه نمیکنند, بارها تجربه شده است که این گروه با قرار دادن اعضای خود در محلهای کلیدی در تظاهرات و طرح شعارهایی از طرف آنان(بدون هماهنگی با ترتیب دهندگان تظاهرات)این شبهه را برای بعضی هابوجود آورده اند که این شعارها از طرف برگزارکنندگان آکسیون مطرح شده است و خود آنان نیز جزو گردانندگان آن می باشند.
در تظاهرات دیشب هم که علیرغم سرمای شدید و باد و باران با شرکت بیش از 200 نفر و با موفقیت انجام شد همین اتفاق تکرار شد. 7ـ8 نفر از سلطنت طلبان به صورت هماهنگ شعار نسل ما آریاست دین از سیاست جداست را سر دادند که تعدادی از جوانان نا آگاه شرکت کننده هم این شعارها را تکرار میکردند.
تذکر این مسئله که این شعار نژاد پرستانه و بی معنیست(بقیه اقوام غیر آریایی که در ایران هستند در این شعار فراموش شده و در ضمن در اروپا هیچکس آریایی بودن هیتلر را هنوز فراموش نکرده است) هم تغییری در نظرات حضرات نداشت و همچنان همین شعار را تکرار میکردند.
جالب توجه این است همین آقایان و خانمها در بحث هایی که به منافعشان در دانمارک بستگی داشته باشد نظر کاملأ متفاوتی از خود ارائه می دهند. برای مثال وقتی یک فاشیست دانمارکی که افتخار و ادعای او هم اتفاقأ همین آریایی بودنش است یک ایرانی را در خیابان چاقو میزند تا به فکر خودش دانمارک را از شر این ضد آریاییها پاک کند, همین افراد 180 درجه تغییر موضع داده و ضد نژاد پرست میشوند.
از دوستان و رفقایی که در دیگر کشورهای اروپایی وغربی با همین مشکل روبرو هستند خواهش میکنم نظرات و مشاهدات خود را به من ارسال کنند تا با جمع آوری تجارب و استفاده از نظرات راهبردی بتوانیم آکسیون های بعدیمان را هوشمندانه تر برگزار کنیم

onsdag den 4. november 2009

آکسیون موفق 13 آبان در دانمارک علیرغم باران و سرمای شدید در مقابل سفارت روسیه



امشب ایرانیان مقیم دانمارک مراسم 13 آبان را در سردترین روز امسال و علیرغم سرمای شدید و باد و باران با شکوه فراوان برگزار کردند.
برنامه در ابتدا با نمایش اسلاید در روی پرده بزرگ و پخش سرود و آهنگهای مبارزاتی در یکی از میدان های اصلی شهر آغاز شد و پس از شعر خوانی یکی از اعضای انجمن ایران و خواندن آواز دسته جمعی یار دبستانی و سر اومد زمستون تظاهرکنندگان با مشعل های روشن به سمت سفارت روسیه حرکت کردند.
در جلوی سفارت روسیه از شرکت کنندگان با آش رشته گرم پذیرایی شد.
در پایان این اکسیون قطعنامه ای خوانده شد که متن آن در زیر می آید.

ما جمعی از ایرانیان پناهنده, رانده شده گان از وطن, گروهی از مهاجران ناخواسته ایران زمین طی سه دهه اخیر, در تظاهراتها و آکسیون های متعدد در حمایت از جنبش جوان بپا خواسته ایران, تلاش کرده ایم فریاد اعتراضمان را علیه رژیم کودتاچیان به گوش جهانیان برسانیم
اینک با نهایت آرامش و دوستی به اطلاع دولتمردان کشور همسایه ایران[روسیه] میرسانیم:
ملت بپا خاسته ایران طی چهار ماه گذشته درموقعیت های گوناگون ودر تظاهراتهای صلح جویانه علیه دولت کودتای احمدی نژاد, اعتراض های ملیونی خود را در خیابان های پایتخت و سراسر شهرهای ایران به نمایش گذاشته که اخبار آن به سراسر جهان نیز پخش شده است.
متأسفانه پاسخ ملت ایران را حکومتیان سرکوبگر با سرب داغ به سینه نداها و سهرابها نشانه رفتند. دستگیری ها, شکنجه, ارعاب و ترور و در نهایت زندان کهریزک و تجاوز به زندانیان از تجارب غم انگیز ملت ایران از حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری در ماه ژوئن بوده است.
شما آقایان دولت مردان کشور همسایه, روسیه بهتر از همه می دانید که چنین روش های سرکوبگرانه همراه با خشونت بی سابقه قرون وسطایی نشئت از سیاست استالینی گرفته است. مبتکر و حمایت گر این وحشی گری های هزاره سوم میلادی به زعم ما ایرانیان شما بوده اید.
هنوز درد جانکاه حق کشی در دریای خزر در دل و جانهای ملت ایران چنگ می زند که حق مسلم حاکمیت ایران بر بخش بزرگی از این آبها به علت بی لیاقتی رژیم اسلامی و توسط دولت شما به تاراج برده شد.
هنوز صدای صفیر توپ لیاخوف به مجلس مشروطه ایران در حمایت از مستبدان تایخ در گوشهایمان طنین انداز است
ملت ایران هنوز در حافظه تاریخی خود حوادث خونبار عهد نامه های گلستان و ترکمانچای را از یاد نبرده است و نسل جوان امروز ما انگشت اتهام همراهی شما را با سرکوبگران حکومت کودتا به درستی نشانه رفته است. . تاریخ ایران را بار دیگر با حوصله بخوانید.
آیا عهدنامه گلستان دیگری در راه است؟
به هوش باشید! شعارهای امروز جوانان بپا خاسته ایران را به گوش جان بشنوید که در روز قدس و همین امروز فریاد های ضد روسیه را سر دادند.
این بیانیه یک قطره از دریای خروشان ملت ایران است.
دست از حمایت از این رژیم مردم ستیز و ستم پیشه بردارید. منافع بلند مدت ملت بزرگ روسیه را فدای منافع کوتاه مدت سیاسیون خود نکنید.
با آرزوی دوستی, صلح و روابط دوستانه و عادلانه بین همه ملت های دنیا

انجمن آزاد ایران کپنهاگ