torsdag den 7. oktober 2010

مثنوی ختنه نرمن در قم:هادی خرسندی



http://www.asgharagha.com/archives/001824.php

قصه‌ای دارم که نورمن ویزدُم
پرسه میزد در خیابانهای قم

قاضی شرعش بدیدی توی راه
خنده زد از دیدن او قاه قاه

خوب چون خندید و با او حال کرد
پیش مردم زود قیل و قال کرد

گفت: این ملعون سفیر خنده است
داعی از دیدار او شرمنده است

او به جای گریه‌آموزی به خلق
میفرستد خنده تا اعماق حلق

کرد باید این جوانک را ادب
تا نیارد خنده، مردم را به لب

کرد باید این جوان را روبراه
تا که بعد از این نخندد قاه قاه

«کرد باید ......»، گفت نورمن ای عمو!
لطف کرده «کرد باید» هی نگو

چونکه من از «کرد باید» گفتنت
میشوم زهره ترک جان ننه‌ت

گفت قاضی های نورمن ویزدوما!
گریه باید داد یاد مردما

چونکه خنداندی خلایق قاه قاه
صبح تا شب کرده‌ای کلی گناه

باید اکنون خلق را گریان کنی
تا گناه خنده را جبران کنی

پس بیا تا ما مسلمانت کنیم
بی‌نیاز از انگلستانت کنیم

میشوی آخوند در اُم‌القُرا
روضه‌خوانی نیز آموزم ترا

گر تو باشی نوحه‌خوان و روضه‌خوان
کی دهی از گریه مردم را امان

در عوض ماشین و کاخ و صیغه‌جات
میدهیمت عینهو نقل و نبات

گفت نورمن «یس ولی آی ماست گو
چونکه ویسکی میخورم با آبجو!»

«واقعاً خیلی خری تو، یس پیلیز
من ندارم عشق اسلام عزیز»

گفت قاضی: ختنه کردن ساده است
لنگ و تیغ و پنبه‌اش آماده است!

گفت نورمن «اوووخ آی دونت لایک دیس
فوق فوقش یک کمی آن را بلیس!»

«قطع کردن، ختنه کردن، اووه نو
گفتم آی دونت لایک دیس، آی ماست گو»

گفت قاضی: چونکه مختون میشوی
از دیار کفر بیرون میشوی

میشوی وارد به اسلام مبین
بگذری با عزت از کنکور دین

ختنه دارد یک ثوابی خود به خود
حج اکبر کرد هرکس ختنه شد!

گفت نورمن «پینس‌ام اسمال بو
جان قاضی قد چسمثقال بو»

«ارزش خنته ندارد اي جناب
گنده هايش بيشتر دارد ثواب!»

«گنده مال آنتوني کوئين بدي
ختنه‌‌ي آن افتخار دين بدي!»

«مال چارلتون هستون ار ديدي شما
بر فلان بنده خنديدي شما»

«مال من مثل خودم مستضعف است
کوچک و بی‌مایه و بی مصرف است»

داد زد نورمن که «آی دونت وانت، نو!»
پاسداران آمدند اما جلو

آمبولانسی ناگهان گردید عیان
بازگشت آژیرکش، نورمن در آن

نیمساعت بعد نورمن روی تخت
دست و پا میزد فغان میکرد سخت

گفت قاضی: جیغ تو بیهوده است
رسم ختنه از پیمبر بوده است

سنت است این، بایدش اجرا نمود
پس نباید بر سرش دعوا نمود

های ای دلاک! حمله، تیغ تیز!
زود چیزش را ببر، خونش بریز!

سوی نورمن چون که آن جانی شتافت
ناگهان سقف اتاق از هم شکافت

گشت پیدا آن میان روح امام
گفت: «خاکم بر سر و بر این نظام»

سوی قاضی کرد رو، با توپ پر
گفت: «چیز انگلیسی را نبر!»

«هست یارو انگلیسی، لندنی
نیست دول انگلیسی کندنی!»

«جمع کن این کار و این اندیشه را
پس نزن بر ریشه‌ی خود تیشه را!

تیغ نحست را بکن فوری غلاف
نان خود آجر مکن، با این خلاف!»

گفت قاضی: چشم، بودم بی حواس
میکنم الساعه نورمن را خلاص

دستمالی باشدم ابریشمی
حال میمالم به اطرافش همی!

گفت: نورمن: «پس چرا استاپ شد؟
قلبتان اینجور در تاپ تاپ شد؟»

«پس چرا دلاکه یکهو زد به چاک؟
پس چرا افتاده تیغش روی خاک؟»

«قلب من هم داره تیک تیک میزنه
یکنفر داره منو میک میزنه ..... »!

Ingen kommentarer:

Send en kommentar